داستان

درهای بسته. . .  داستانی از پوهندوی شیما غفوری

 

این داستانِ دردناک و غم انگیز، بازتاب دیگری از آن جنایات نابخشودنی و زن ستیزانه ایست که توسط بنیادگرایان مذهبی، تا کنون چندین بار ملت مظلوم ما را بهت زده و شوکه کرده است. این غمنامه را حتماً بخوانید.

نوشتهء محترم داکتر ببرک ارغند

و سوم این که...

 

ملاخان، مثل پدر خود، آدمِ میانه قد، گوشتالود و تیره رنگ بود. موهای سرش را از ته میتراشید اما ریش انبوهش را تیغ نمیزد. گفتی پسر و پدر یک سیب و دو نیم بودند. پدرش آدمی هوس ران خسیس و سنگدل بود. سه زن داشت و هرسه را در یک شبِ یلدا با کاردی حلال نمود. مردم میگفتند : این زنها، در خفا، گاو صندوق ِ شوهر شان را دست زده بودند. . . . ادامه

 

چارگرد قلا گشتم...« رمانی نیازمند بازآفرینی»

به اثر تقاضای بیننده گان و شنونده گان سایت، داستانهای پر آوازۀ نویسندۀ نامدار کشور داکتر ببرک ارغند « آیینه و خنجر » ، « شهر شکسته »  و « شراره » ، به  صدای خود شان  بدست نشر سپرده شده است. برای شنیدن این داستانها میتوانید بالای عنوان داستان کلیک نماید.

« ببرک ارغند آیینه یی را در برابر او قرار داده بود . . . » لندن 2009

کلیپ ویدیویی داستان زیبای «شهر شکسته» را در اینجا میبینید و میشنوید

                                                               بخش اول                                                        بخش دوم                                                               

بخش  سوم

«شهر شکسته»

میگویند داستان خوب آنست که انسان را در تمامیتش باز تاب دهد و داستان «شهر شکسته» در شمار ِ همین داستانهاست.

«شهر شکسته» یک صداست، صدای شکستن دلها، صدای فروریختن قامتها، صدای از هم پاشیدن آجُرهای کابلی که فریادی شده است. کابل در این غمنامه فرزندانش را به مدد میخواهد.

 این داستان ناب را بشنویم و ببینیم.

 ( روی عکس کلیک نماید)

 

 

به اثر تقاضای بیننده گان و شنونده گان سایت، داستانهای پر آوازۀ نویسندۀ نامدار کشور داکتر ببرک ارغند «آیینه و خنجر » ، «شهر شکسته»  و «شراره»   عنقریب ، به  صدای خود شان  بدست نشر سپرده میشود.

متن این داستانهای ناب نیز همزمان  به نشر خواهد  رسید.

06/07/2008

میگویند داستان خوب آنست که انسان را در تمامیتش باز تاب دهد و داستان « آیینه و خنجر » در شمار ِ همین داستانهاست.

اسطورۀ دردناک دختری که به خاطر نجات ناموسش ، خودش را از منزل پنج ِ  آپارتمانی در مکروریونهای کابل  به  پایین پرتاب نمود  را  همه به خاطر داریم . داکتر ببرک ارغند  این اسطوره  را با چیره دستی ِ بینظیر  و خیلی هنرمندانه  به تصویر کشیده است ؛ بیاید این داستان را که بدون شک یکی از خوبترین  داستانهای کوتاه  ِ ادبیات معاصر کشور ما به شمار میرود ، از زبان  نویسندهء آن بشنویم . ( روی عکس کلیک نماید)

متن نوشتاری «آیینه و خنجر »

ـ قوماندان و دکاندار. . . سرفراز گنجی

ـ وفای مادر . . . . . بلقیس مل

 ـ دربارِ کلان . . . قدير حبيب  

       ـ فصلی از منگنه .......جادۀ سپید ........قدیر حبیب

ـ آموزش ...داستان کوتاه  از قدیر حبیب

 ـ تکه یی از منگنه...جنهای کافر...قدیر حبیب

ـ ساز ها و آواز ها........... داکتر ببرک ارغند  

ـ چوچۀ مرغابی ........قدیر حبیب 

بازگشت به صفحه اول

بازگشت به صفحه اول فرهنگ